نگارم رفت یارم رفت رنگ روزگارم رفت. نشستم شعر گفتم، کاری از من بر نمی آمد. حسین_جنتی پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا . اوحدی_مراغهای گرچه هرگز نرسيدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق،حلالت پرسیدی ام از عشق و جوابی نشنیدی بشنو که سزاوار سکوت است سوالت یکبار به اصرارتو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی،وای به حالت فاضل نظری
اخیرا چند ویدیو حال خوب کن دیدم.در اولی،یک آقای نسبتا مسن،با موها و سبیل بلند سفید و قیافه ای روی هم رفته خشن و ترسناک، آرام آرام به سمت پلیکانی که روی لبه دیواره ساحلی نشسته بود رفت و با مهارت تمام در لحظه پریدن،پلیکان پایش را گرفت ونشاندش و بعد با انبردست و چاقو،سیم ماهیگیری بلندی که دور منقار اوپیچیده بود را باز کرد و رهایش کرد،در ویدیوی دیگر دو مرد که به نظر محیط بان می رسیدند ،دو گوزن که شاخهای بلندشان درهم گیر کرده بود را از هم سوا کردند،مردی گوزنی
درباره این سایت